راز، حریم امن خیال آشفته ی انسان، در تعادلی که فاش را در امتداد خطوط به هم پیوسته و مبهم گمان در آغوش می گیرد، دیگر به خواب ابدی خواهد رفت
چشم ها، در گورستان، از روزنه ی خاکی که در حسرت باران چاک خورده است، سر به جهانی دیگر می کشد و آنچه در ذهن نمی گنجد را تفسیر می کند
انگشت حیرت به دهان می گیرد کلاغ، از تماشای مترسکی که می مکد شیره ی شلتوک ها را ...
گوش کن، زوزه ی باد در لابه لای نیزارها ی خشک، تپش زندگیِ دیگریست که در تعامل انبساط و انجماد هوا، هوش را به سیتره ی عظیم وهم می کشاند
در تماشایی ترین اغراق خیال، تجسم آرامشی مبهم، مرا به مرور یاد تو وادار می کند
...
من تصور می کنم جهانی دیگر در پیش است و رویایی دیگر ...
... اسماعیل رضوانی خو ...